1 min read

22

22

امروز دوازدهم شهریور 1400 است و 63 ساعت است که من 22 ساله شده‌ام. احتمالاً سی سال دیگر، بیشتر جزئیات 21 سالگی‌ام را فراموش کرده‌ام اما هیچوقت یادم نمی‌رود که قشنگ‌ترین و دردناک‌ترین اولین‌هایم را در همین 12 ماه تجربه کردم. اتفاق‌ها و تجربه‌های امسال زیاد و برایم پر از معنی و مفهوم بود. دروغ ندارم که بگویم، سال عجیبی بود. روزهای سخت و ناراحت‌کننده‌ی زیادی داشت، غمی که برای تحمل کردنش هنوز هم خودم را کوچک می‌بینم اما حالا که نگاه می‌کنم، می‌بینیم سیاهی‌ها با تمام زورشان نمی‌توانند پررنگ‌تر از خوشی‌هایش باشند. روزهای سختی که شیرینی‌هایش به بقیه‌ی چیزها می‌چربد. روز تولد ریحانه که سه نفری خانه‌ی شیوا جمع شده بودیم، آخر شب نشستیم و ده اتفاق مهم آن سال خودمان را برای همدیگر گفتیم. آنجا بود که فهمیدم چقدر بیست و یکمین سال زندگی‌ام را دوست دارم.

برای سال جدیدم آرزوها و برنامه‌های زیادی دارم اما اولین و مهم‌ترینش سروسامان دادن به ذهن و زندگی و کلافگی‌هایم است و بعد تجربه‌های جدید و بیشتر کشف کردن خودم. دوست دارم 365 روز و 63 ساعت بعد که باز هم سراغ کلمه‌ها و نوشتن می‌آیم، بگویم که سال پرباری بود، آرامش بیشتری داشتم، خودم را بیشتر شناخته‌ام و راه‌های زیادی را هم امتحان کرده‌ام.

این متن را طولانی نمی‌کنم و دلم می‌خواهد آخرین جمله‌ام برای خودم این باشد:

برای تک تک روزها و لحظه‌های امسال، از تو بیشتر از همیشه ممنونم.