راهنمای مردن با گیاهان دارویی


یادم میآید هرکس فیلم مادر را میدید، میگفت فیلم عجیبی است. غمگین؟ نه غمگین نیست! فقط عجیب است! حالا که میخواهم درمورد کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی بنویسم، اولین کلمهای که به ذهنم میرسد عجیب است.
شخصیت اصلی داستان، دختری ست که در پنج سالگی نابینا شده و جهان را از طریق کتابها و توصیفات کامل مادرش از دنیای بیرون از خانه میشناسد. همه چیز در خانه، یک جای مشخص دارد و روزها با نظمی دقیق پیش میروند. کتاب، بوی گیاهان دارویی میدهد، گیاهانی که در عطاریها پیدا میکنی اما انگار بویشان توی کتاب و آن چیزی که در ذهنت تصور میکنی، با واقعیت متفاوت است.
صد و هفده صفحهی کتاب گاهی همانقدر که آرام و ملایم است، خشن و دور از ذهن میشود. ساختار روایت داستان و نوع نگاهی که شخصیت اصلی به زندگی دارد، آن را متفاوت میکند. تمام کتاب در ذهن دختر نابینایی میگذرد که هیچ تصویری از جهان به غیر از چند صحنهی کوتاه در پنج سالگیاش ندارد و با این حال کتاب گاهی پر است از توصیف؛ توصیف دقیق کتابخانه و جای کتابها، زیرزمین خانه و بوها و صداهای مختلف.
گاهی مرز بین واقعیت و خیال جملهها از بین میرود و هردو در هم ترکیب میشوند؛ درست مثل گیاهان داروییِ داخل کتاب.
نمیتوانم بگویم کتاب، از آن دسته کتابهای مورد علاقهی من است اما میتوانم بگویم که خواندنش را دوست داشتم. عطیه عطارزاده کتاب متفاوتی نوشته که احتمالا از ذهن خوانندههایش پاک نمیشود و همین موضوع برای یک کتاب که حجم زیادی هم ندارد، امتیاز بزرگی است.
این اولین باری است که در رابطه با کتابی که میخوانم اینقدر پرحرفی میکنم، هرچند احتمالا وقتی کسی دربارهی آن بپرسد، به همان کلمه عجیب بسنده میکنم.