جزئیاتِ روز


این دومین روزی است که به طور جدی دارم خودم را ملزم به رعایت برنامهی روزم میکنم و به کارهایی که یک دفعه هوس انجام دادنشان را میکنم، نه میگویم؛ اما نوشتن همیشه داستانش فرق میکند و نمیتوانم دست رد به سینهی شوقی که ناگهانی برای نوشتن به دلم میافتد، بزنم.
حال امروزم خوب است و احساس زندگی و زنده بودن بیشتر از روزهای پیش توی قلبم خانه کرده است. گاهی جزئیات خیلی طبیعی برایم بسیار لذتبخش میشود. همین نیم ساعت قبل شروع به جمع و جور کردن اتاقم کردم، پیرهن گلریز تابستانهام را پوشیدم، پرده را کنار زدم و پنجره را هم کمی باز کردم و الآن در حالی که انگشتهای یکی از دستهایم گاهی آرام و گاهی سریع روی دکمههای کیبورد حرکت میکنند، با آن یکی دستم پاستیلهای شکری آلبالوییام را میخورم.
حقیقت این است که من آنقدرها آدم جزئینگری نیستم اما گاهی قسمت به قسمت جزئیات برایم رنگ و بوی زندگی میدهند و میتوانند باعث سرخوشیام شوند مثل تقویم هزار و چهارصد شازده کوچولوی روی قفسهی کتاب یا نوشتهی جدیدی که به دیوار اتاقم اضافه کردهام.
ادامهی این نوشته را بیست و چهار ساعت بعد مینویسم، وقتی که حس میکردم انگیزهی انجام دادن کارهایم را ندارم و دلم میخواهد ادامهی روزم را فقط فیلم یا سریال ببینم. چند خط نوشتهی دیروز را خواندم و ادامهی پاستیلهای شکری توتفرنگیام را خوردم و نمیدانم چطور اما کمی بهتر شدم. حالا میتوانم راحتتر برای ادامهی روزم تصمیمگیری کنم. و میدانید؟ فکر میکنم کسی توی پاستیلهای توتفرنگیام، عشق و حال خوب ریخته بود!
پینوشت: نوشتهی جدید دیوار اتاقم این است:
ترجیح میدم خودم بمونم و کاری از من نمونه. (عباس کیارستمی)