1 min read

نصفه و نیمه

سیگارش یه ذره شده ولی دورش نمی‌ندازه و انگار می‌خواد تا جون توش مونده، بذاره رو لب‌هاش بسوزه.

بهش میگم شبیه معتادهای توی فیلم‌ها نیستی.

میگه مگه تا حالا اون پرنسس‌هاش و اون آدم‌ باایمون‌هایی که تیلیویزیون نشون میده رو تو دور و ورت دیدی که حالا انتظار داری من شبیه اون مفنگی‌هاش باشم؟

یه نگاه به سر تا پاش که هیچ فرقی با خودم نداره می‌ندازم و به چشم‌های متفاوتش نگاه می‌کنم. راست می‌گفت.

- براندازت تموم شد؟

می‌پرسم: چرا ترک نمی‌کنی؟ ببخشید! سوال من نیست! واسه گزارشی که می‌نویسم باید بپرسم.

همون موقع یه نفر از پشت سرمون رد میشه و با صدایی که نمیشه بهش گفت زیرلبی میگه: اِی گه بگیرن همه اون سازمان‌ها و دفترها و دوربین‌هاتون رو که نمی‌ذارین دو دِیقه آروم بگیریم.

به تعجب و ترسم می‌خنده: به دل نگیر! معصومه‌ست. یه بار اومدن باهاش مصاحبه کردن و گفتن تهش بهت پول می‌دیم اما بردنش کمپ. تا ولش کردن اومد نشست ور دل خودمون و یه بسته کامل کشید.

-...

- چرا ترک نمی‌کنم؟ ترک کنم واسه چی؟ یکی شوورش با یه بچه تو بغلش ولش کرده رفته، اون یکی تا خرخره زیر قرضه. هرکی یه جوری گیر کرده تو بدبختی. ترک کنم و برم دنبال زندگی‌ای که همه‌ش رو لجن گرفته؟ حداقل الآن یه بدبختی دارم فقط.

بوی تریاک و نم و چند تا بویی که نمی‌دونم چی‌اند قاطی شده و تموم تلاشم رو می‌کنم که بالا نیارم. اون هم هیچی نمیگه.

هنوز سوال دارم ولی دیگه نمی‌خوام بپرسم. ازش تشکر می‌کنم و بلند می‌شم.

در رو که می‌بستم بهم، گفت: ولی ببین! اون زندگی لجن‌گرفته هر چی باشه شرف داره به این مزخرفی که من توشم. برو به استادت، رئیست و هرکی براش گزارش می‌نویسی و دنبال توبه کردن و برگشتن به راه راسته بگو آدم پشیمون هم بشه، همیشه راه برگشت نیست! اون که میگه هست هم خره! بدون بلانسبت!