1 min read

شاید یافتن من

شاید یافتن من

فکرش را هم نمی‌کردم اما برای نوشتن هم شور و اشتیاق گذشته را ندارم، هرچند که از بین تمام پیشنهادات ذهنم برای گذراندن ادامه‌ی شب، باز هم نوشتن برنده شد و همین هم نور است برای کسی که حس می‌کند از خودش فاصله گرفته است.

دلم می‌خواهد می‌توانستم روزهایم را بدون این که رنگ روزمرگی بگیرند، برنامه‌ریزی کنم  و تمام کارهای موردعلاقه‌ام را در آن جا بدهم؛ کارهایی که در این روزها حوصله‌ی انجام دادن آن‌ها را هم ندارم.

پاراگراف قبلی را که می‌نوشتم، به خودم گقتم چقدر غمگین! ولی مگر می‌شود آدمی‌زاد، آدمی‌زاد باشد و غمگین نشود؟ برنامه جدیدی برای مدیریت روزهای قاعدگی نصب کرده‌ام و در قسمت ثبت احوال روزانه‌ام، برای هر روز آن دوره گزینه‌ی غمگین و خسته را انتخاب کردم. حالا  حس می‌کنم بقیه روزها هم قرار است به هین منوال بگذرد و این که نمی‌دانم کی این احساس‌ها و نشخوارها تنهایم می‌گذارند، مرا می‌ترساند.

دلم می‌خواهد روی ماسه‌ها و روبه‌روی دریا بنشینم و دغدغه‌ی هیچ چیزی را نداشته باشم. دوست دارم که از چیزی نترسم، که روبه‌روی آینه بایستم و مثل مستند "یافتن جو" تمام خودم را در آغوش بگیرم و بعد رهاتر تمام این بیست و یک سال و اندی زندگی کنم.