سهم دَر هم هر روز!

امروز صبح که از خواب بیدار شدم، یاد یکی از حرف‌های انگیزشی پیج‌های اینستا افتادم و به خودم گفتم امروز قراره شادی رو انتخاب کنم که تا آخر شب خوشحال باشم! واسه همین وقتی رفتم سراغ توزیع‌کننده احساسات و هیجانات، خواستم چندتا خوشحالی سالم و رسیده بردارم که یکی از فرشته‌ها داد زد: داداش چی رو سَوا می‌کنی؟ جنس‌هامون درهمه!

و کل پلاستیکم رو خالی کرد و خودش یه مشت همینجوری برداشت و ریخت توی کیسه‌ام.

یه نگاه به محتویاتش کردم و گفتم: حداقل دوتا خنده بیشتر بنداز قاطی‌ش! امروز باید برم مصاحبه! نیاز دارم، بعداً جبران می‌کنم جون شما!

با دستش به برگه‌ای که روش نوشته بود: (جنس اضافه به کسی نمی‌دهیم. حتی شما دوست عزیز) اشاره کرد و بعد هم با بی‌اعصابی پشتش رو کرد بهم!

داشتم ناامید از توی صف برمی‌گشتم که صدای سوت شنیدم. برگشتم سمت صدا دیدم یه پیرمرده اشاره می‌کنه برم سمتش. عصبانی شدم و گفتم حاجی از محضر الهی خجالت نمی‌کشی، از سنت خجالت بکش حداقل! جای بابابزرگ منی!

گفت بیا کارم بیزینسیه! خنده می‌فروشم!

یه نگاهی به سر تا پاش کردم و رفتم باهاش حرف زدم. به عنوان تست بهم دوتا خنده‌ی فیک داد که امتحان کنم، منم ازش گرفتم و برگشتم سر زندگی عادی.

عصر وقتی که برگشتم خونه، دلم گرفته بود و واسه همین جعبه‌ی یکی از خنده‌ها رو باز کردم. روش نوشته بود حداکثر تا بیست دقیقه بعد از مصرف، عکس‌ها و فیلم‌های خود را برای به‌اشتراک‌گذاری بگیرید!

جعبه رو پرت کردم توی سطل آشغال و یه ساعت خوابیدم. بیدار که شدم، گوشی‌م رو برداشتم و رفتم‌ توی اینستا. ویدیوی توی اکسپلور داشت با خنده‌ی فیک کش‌اومده می‌گفت: بخواهید تا به شما داده شود! این شمایید که انتخاب می‌کنید روزتون خوب باشه یا بد! این شمایید که...

توی دلم گفتم شما به گور خودتون خندیدید! و گوشی رو انداختم اون‌ور.