1 min read

زندگی مزه‌ی پاستیل توت‌فرنگی می‌دهد.

زندگی مزه‌ی پاستیل توت‌فرنگی می‌دهد.
amelie poulain

قرار است سرور وبلاگم عوض شود یا یک همچین چیزی. نمی‌دانستم که هنوز می‌توانم آنجا بنویسم یا نه، برای همین پناه آورده‌ام به کاغذ و خودکار. گاهی از خودم می‌پرسم چرا زندگی را دوست دارم و امشب به این فکر می‌کنم که من این دقیقه‌های تنها با کلمه‌ها و همه‌ی فکرها و آدم‌ها و اتفاقات توی ذهنم را خود زندگی کردن می‌دانم و همین شاید یکی از دلایل دوست داشتن باشد.

دیشب حوالی ساعت ده (اگر اشتباه نکنم)، عکس‌های گالری‌ام را نگاه می‌کردم که روی عکس مامان‌جون ثابت ماندم و کمی بعد اشک‌ و دلتنگی زیاد تنها چیزهایی بودند که می‌توانستم حسشان کنم و تاریخی که یادم می‌انداخت پنج ماه از نداشتنش می‌گذرد. دیشب را با قلب تنگ و ناراحتی گذراندم و امشب با وجود اشکی که به خاطر نوشتن از او باز هم روی صورتم است، حالم خوب است و فکر می‌کنم روی خوش بهار به سمت من است. زندگی را برای همین اختلاف عجیب روزهایش و احساسات واقعی و صادقانه‌اش دوست دارم.

صدای آهنگ توی اتاق می‌پیچد و من به لاک‌های یاسی‌ام نگاه می‌کنم. مزه‌ی پاستیل‌های توت‌فرنگی هنوز زیر زبانم است و همراه با تارا تیبا زمزمه می‌کنم: با من بیا به آسمون، با من بیا به کهکشون ...

گاهی از خودم می‌پرسم چرا زندگی را دوست دارم و امشب به این فکر می‌کنم که زندگی همین جزئیات عزیز و گاهی معمولی است، همین جزئیاتی که مزه‌ی عشق می‌دهند با اسانس توت‌فرنگی.