نامه دوم

کنار پنجره ماشین نشسته‌ام، ابراهیم منصفی گوش می‌کنم و به این فکر می‌کنم سفر دلتنگی می‌آورد.

سعی کرده‌ام آغوشت را نگه دارم و برای همین هم این دو روز قبل از سفر شاید بیشتر از هر وقتی سرم را روی شانه‌هایت گذاشتم. با این وجود، درخت‌ها و جاده‌های سرسبز را که می‌بینم دلم می‌خواهد کنارم بودی و من گاهی نگاه از جاده می‌گرفتم و به تو نگاه می‌کردم. گفته بودم که دوست داشتنت برایم عزیز و خودت آرامش این روزهای پرتلاطم دنیایی. به خاطر همین است که با دیدن طبیعت سبز و زیبایی‌اش تو اولین چیزی هستی که ذهن و قلبم به یاد می‌آورند.

عزیز مهربانم؛

دلم بیشتر از هروقتی با تو و همراه توست و برای همین برایت می‌نویسم که با وجود فاصله‌ی چند کیلومتری، کنارت هستم. قلبم آن‌جا و منتظر توست تا از اتاق سمت چپ بیرون بیایی، به سمتت بیایم و با نگرانی و نهایت دوست داشتن در آغوشت بگیرم.

این جمله‌های صمیمانه را همراه عاشقانه‌ترین نگاه‌ها، آغوش‌ها و بوسه‌هایم برایت می‌فرستم؛ برای تو که خوب‌ترینی.