1 min read

دست‌هایت را باز کن

دست‌هایت را باز کن

شاید دنیا را باید طور دیگری می‌ساختند. جوری که جیره زندگی‌مان را هر صبح کف دستمان می‌ریختند و ما نمی‌دانستیم که باز هم فردا می‌توانیم چیزی بگیریم یا سهممان تمام شده است. تمام زندگی را نباید همان روز اول دستمان می‌دادند! ما آدم حساب کتاب درست و حسابی نیستیم. طوری موجودی‌مان را تقسیم می‌کنیم تا بتوانیم سال‌های دور و دراز و طولانی را هم تصور کنیم.

بعضی‌هامان درِ خانه و قلب و زندگی‌مان را قفل کرده‌ایم تا سهممان را نگه داریم! مراقبش باشیم برای روز مبادا. که نکند ده سال دیگر اتفاق‌های بهتری بیفتد و چیزی برایمان نمانده باشد. چه کسی اولین بار این را گفت که جیره‌مان پس‌انداز می‌شود و دست ماست؟ حتی آن‌هایی که حرف‌های انگیزشی صد من یک غاز می‌زنند هم می‌دانند که پایان دست آن‌ها نیست.

حالا که دقیق‌تر می‌بینم، فکر می‌کنم با همان جیره هر روزه هم بعضی‌هامان جرئت زندگی را نداشتیم، که آرام راه می‌رفتیم تا نکند از چیزی از لابه‌لای انگشت‌هایمان بریزد. مسیر را نگاه نمی‌کردیم که بتوانیم جلوی پایمان را ببینیم و یک دفعه در چاله‌ای نیفتیم. چه کسی اولین بار گفت، همه چاله‌ها قابل دیدن‌اند؟

من احتیاج دارم سهم زندگی را در جیب‌هایم بریزم، دست‌هایم را باز کنم و شروع به دویدن کنم. بدوم و به صدای چکه چکه کردنی که از جیب‌هایم می‌آید توجه نکنم. احتیاج دارم رها و آزاد بدوم و دست‌های خالی‌ام را دو طرف بدنم تکان بدهم. من احتیاج دارم که نترسم.

-دست‌هایت را باز کن! بدو! برقص! نترس!