# با احترام، تقدیم به آن‌هایی که گوشی برای شنیده شدن ندارند.

تصمیم گرفتم که روزانه‌نویسی کنم، نه هر روز اما بیشتر روزهای سال. امشب قبل از این که سراغ لپتاپ و وبلاگ بیام، کیسه آب گرم رو پر می‌کردم تا یکم درد دلم رو ساکت کنه. مثل دانش‌آموزی که کل جلسه امتحان رو به امید رسیدن تقلب و معجزه، با خودکارش بازی کرده و بعد از شنیدن (پنج دقیقه دیگر زمان دارید) به تقلا میفته و هر چیزی که یادش میاد رو سریع روی کاغذ می‌نویسه، برای پیدا کردن یه موضوع خوب برای نوشتن به تقلا کردن افتاده بودم. به کیسه آب گرم جدیدی که توی دستم بود نگاه کردم و سعی کردم مثل هنرمندها و نویسنده‌های معروف چیزی فراتر از یه کیسه آب گرم معمولی ببینم. مثلا بنویسم که کیسه قبلی بهتر بود و یک جوری ربطش بدم به همه چیزهای قدیمی یا...

همون موقع دستگاه چای سازی که توی دستم بود یه تکونی خورد و گفت: یا شاید بهتر باشه حواست رو جمع کنی که باز نری توی فکر و خیال و برای بار هزارم دستت رو نسوزونی. تهش هم همه بدبختی‌هاش سر منه که من دستش رو سوزوندم! انگار نه انگار که تقصیر خودشه.

یه نگاه بهش کردم و لبخند زدم که سریع گفت: به صد درجه سانتی‌گرادم قسم که اگه از من بنویسی، شکایت می‌کنم ازت. بدنه‌م رو که شیشه‌ای ساختید، روبه‌روی چشم همه هم گذاشتینم ومن صدام درنیومد. حالا می‌خواید از زندگی و بدبختی‌هام هم سوژه درست کنید؟ یک ذره حریم خصوصی توی این مملکت نداریم ما؟

تا قطره آخر آب جوشش رو ریختم تو کیسه و محکم گذاشتمش سر جاش. اومدم از آشپزخونه برم بیرون که گفت: چراغ هم خاموش کن! در و پیکر که نداره این آشپزخونه! من نمی‌دونم کی اولین بار ایده داد که هم در آشپزخونه رو حذف کنیم و هم به جای دیوار یه  چند تا تیکه چوب بذاریم روی هم و بهش بگیم اوپن! خوبه منم همین کار رو با شما...

از آشپزخونه اومدم بیرون و رفتم توی اتاق که صداش رو نشنوم دیگه تا بقیه غرهاش رو بقیه بشنون. دراز کشیدم و کیسه رو گذاشتم روی دلم و همون‌جوری به وسایل دور و برش فکر کردم. یه تلویزیون قدیمی از کار افتاده و خاموش که فقط برای دکوره، یه گاز که چون نود درصد مواقع ازش استفاده نمی‌کنیم شیرش رو قطع کردیم. بدتر از همه جای خالی کنارش که بعد از شکستن قوری‌ش، چند ساله که تحملش می‌کنه.

گرمی کیسه آب گرمم کم شده بود و روم نمی‌شد برم دوباره پرش کنم. به این فکر می‌کردم که روزی چند بارچای‌سازمون رو به جوش میارم و بعدش هم ولش می‌کنم و میرم. اگه یکی من رو عصبانی کنه و بعد معذرت‌خواهی نکنه، چه حسی بهم دست می‌ده؟

آروم آروم رفتم کنارش و در گوشش گفتم: توی این هفته حتما برات یه قوری قشنگ پیدا می‌کنم رفیق! یکی که بهتر از من بهت گوش بده.

برای همین هم تصمیم گرفتم که متن اولم رو تقدیم کنم به همه چای‌ساز و کتری‌های تنها و همه کسایی که گوشی برای شنیدن غرها و ناراحتی‌هاشون ندارن. :)