# کرونای خانمان‌ساز

نوشته بود که سعی کنید نیازهای آینده مردم رو پیش‌بینی کنید تا بتونید پول دربیارید.

کاغذ آگهیش رو انداختم تو جیب کوچیکه کیفم و الکل رو درآوردم که بزنم به دست‌هام ولی نزدم. همینجوری به دست‌هام که از شدت زدن الکل خراب شده بودن زل زدم.

سریع دوباره آگهی رو درآوردم:

«نمایشگاه اختراعات جوانان.»

«نیازها را پیش‌بینی کنید!»

مهلتش تا دو هفته‌ی دیگه بود. همون لحظه‌ای که می‎خواستم بی‌خیال بشم یاد حرف‌های پسر مدرسه‌ی بغلی‌مون توی راهنمایی افتادم که هرکاری می‌کردم ازم تعریف می‌کرد. اون روزی اومد توی ذهنم که وقتی جلوش بسته‌ی خوراکی رو باز کردم یه جوری با تحسین نگام کرد که حس کردم قراره از داخل چیپس، خرگوش و پرنده دربیارم.

صداش رو شنیدم که می‌گفت تو می‌تونی توی دو هفته پنج تا چیز اختراع کنی! و دوباره همون‌جوری با دهن باز و شگفتی نگام کرد.

یادآوری حرفش تاثیرش رو گذاشت و سریع دربست گرفتم و رفتم خونه. چون قرار بود پولدار بشم، به پول زیادی که راننده گفت فکر نکردم.

همه‌ی برنامه‌هام رو کنسل کردم و کل دو هفته رو کار کردم تا بالاخره تموم شد. روز قبل نمایشگاه توضیح اختراع رو با نمونه تولیدیش براشون فرستادم و روش با برچسب درشت نوشتم: دستگاه کاربردی تولید پوست انسان!

فرداش تا از خونه اومدم بیرون، سی تا پلیس مسلح وایسادن سر راهم و با تهدید اسلحه گذاشتن روی سرم و بردنم کلانتری.

اونجا فهمیدم که اتهامم کندن پوست انسان‌ها و استفاده از اونه. هر سری می‌خواستم با جدیت وایسم جلوشون و بگم تا وکیلم نیاد حرف نمی‌زنم و به خاطر اتهام نادرستتون شکایت می‌کنم، یادم می‌افتاد دیگه یه ریال هم پول ندارم. براب همین هم شروع می‌کردم التماس کردن که به امام دارید اشتباه می‌کنید و این‌جوری که شما فکر می‌کنید نیست!

اما هر چی قسم و آیه و دلیل آوردم باور نکردن و حکمم رو بیست سال زندان یا 400 میلیون جریمه بریدن.

به خاطر این‌که 400 هزار تومن هم نداشتم، فرستادنم زندان. اونجا چون به فاطمه پوست‌کَن معروف بودم همه‌ ازم حساب می‌بردن و بهم می‌رسیدن؛ این شد که بهترین خاطره‌های زندگیم رو توی زندان ساختم.

الآن که دارم این رو می‌نویسم، به یکی از مامورهای اینجا یه چک دادم که کاغذ و خودکار بهم بده تا خاطرات این یه هفته زندانم رو همین‌جا بنویسم. بعد هم قراره کاغذها رو با گوشی‌ای که قراره برام بخره بفرسته دم خونه‌ی جدیدم و بقیه‌ش رو هم بذاره تو جیب خودش.

توی این یه هفته با پیش‌فروش پوست دست به رئیس زندان و قاضی دادگاه و بقیه تونستم دو میلیارد پول جمع کنم و جریمه رو بدم و یه خونه ویلایی و چندتا خرده چیز مثل آیفون و ایکس باکس هم بخرم!

توی ذهنمه تا رسیدم خونه، دو تا تابلو سفارش بدم که روش با طلا بنویسن: «آدم بی‌گناه تا پای چوبه دار میره اما بالاش نمیره»

یکی برای خودم و یکی هم برای اونی که پوست آدم‌ها رو می‌کنه و واسه‌م میاره.