شروع دوباره
خیلی وقتها موقعی که دارم فیلم میبینم یا بلافاصله بعدش دلم میخواد بنویسم اما معمولا نوشتن رو موکول میکنم به یه زمان دیگه؛ وقتی که ذهنم منسجمتر بشه یا هر چیز دیگهای. الآن اینجام، وسط فیلم سهشنبهها با موری و به خودم گفتم حتی اگه اینترنت نبود هم باید یه جایی بنویسم.
توی فیلم موری میگه ما کل زندگیمون رو میذاریم پای کار، پول و آرزوها اما واقعا این چیزیه که ما از زندگی میخوایم؟ یاد وقتی افتادم که توی کلاس زبان، استادم ازم پرسید: با نوشتن راحتتری یا حرف زدن؟
حقیقت اینه که نوشتن برای من، مثل یه راه نجاته. همدرد روزهاییه که حالم بده و شریک وقتهای خوشحالیم. اگه عاشق نمیشدم، شاید میتونستم بگم نوشتن تنها پناه زندگیمه. و احتمالا چیزیه که بعد از سوال چی از زندگیت میخوای، یادش میفتم.
چهار ماه گذشته که بیشتر مشغول نوشتنهای کاری بودم، کمتر تونستم چیزی بنویسم. حتی گاهی بابتش از خودم خجالت میکشیدم؛ از این که اینقدر دور افتادم از اینجا و از نوشتن. چند روز پیش نیک بهم گفت که اسمت رو سرچ کردم و وبلاگت صفحه دوم گوگل بود و انگار همین شد انگیزه دوباره نوشتن و حرفهای موری هم کمک آخر بود تا بیام و اینجا و بگم: دلم تنگ بود برای این صفحه.
امیدوارم بیشتر بیام و بیشتر بنویسم چون این شکلی خوشحالترم.