4 min read

اسم کوچکم رود است

اسم کوچکم رود است
by Claire Brand

عمه‌ی بابا روی چانه‌اش خالکوبی داشت، از آن‌هایی که نقطه نقطه‌اند و طرح خاصی ندارند. می‌گفت وقتی جوان بوده با سوزن برایش انجام داده‌اند.

بچه بودم و تنها چیزی که می‌دیدم چانه‌ی چروک عمه بود با چند نقطه‌ی سبز کنار هم. گاهی می‌نشستم از توی آن نقطه‌ها شکل درمی‌آوردم مثل وقت‌هایی که سر زنگ هنر یک کاغذ خط‌ خطی دستمان می‌دادند و می‌گفتند چه چیزهایی توی آن می‌بینیم. عمه حوصله نداشت. اگر خیلی به چانه‌اش نگاه می‌کردم اعصابش خرد می‌شد و اخم می‌کرد. آن وقت چروک‌های روی صورتش شبیه به کارتن‌ها می‌شد و من می‌خندیدم. خنده‌ام او را عصبانی‌تر میکرد، برای همین پشتش را می‌کرد تا من را نبیند.

عمه بی‌حوصله اما دل‌نازک بود. هروقت قهر می‌کرد، پنج دقیقه‌ی بعد خودش برمی‌گشت و یک نقل از توی جیبش در‌می‌آورد و به من می‌داد. نقل‌هایش بیشتر اوقات چسبناک بودند اما من چیزی نمی‌گفتم؛ در عوض برای دوست‌هایم از جیب جادویی عمه تعریف می‌کردم که همیشه پر از نقل است! آن وقت آن‌ها چشم‌هایشان را از تعجب گشاد می‌کردند و می‌گفتند: «مثل قصه‌ها!» و من خوشحال می‌شدم که من و عمه و جیب‌هایش شبیه قصه‌ها هستیم.

صمیمی‌ترین دوست بچگی‌ام عمه بود و من هم گوش شنیدنِ حرف‌های او بودم، یعنی خودش این طور می‌گفت. آن وقت‌ها معنی جمله‌اش را نمی‌دانستم اما از آن خوشم می‌آمد چون هر وقت که آن جمله را می‌گفت، بقیه با لبخند نگاهم می‌کردند. به نظر بابا نصف حرف‌های عمه بی‌معنی بودند و دلیل این موضوع را سن زیادش می‌دانست اما من همه‌شان را دوست داشتم مخصوصا وقت‌هایی که نگاهم می‌کرد و می‌گفت: «بیا رودُم». هیچکس مثل عمه نمی‌توانست مرا رودُم صدا کند. شاید به خاطر چشم‌هایش بود که می‌خندید یا لب‌هایش که موقع صدا زدنم با لبخند کش می‌آمد و چروک‌های چانه‌اش را بازتر می‌کرد. بابا گفته بود رود در زبان لری یعنی فرزند. من بچه‌ی عمه نبودم اما از این که مرا رودُم صدا می‌کرد، خوشم می‌آمد.

تا سوم دبستان همیشه عمه بود که به من املا می‌گفت اما سال‌های بعدی را خودم از روی کتاب می‌نوشتم. عمه تا همان سوم خوانده بود و کلاس‌های سوادآموزی مسجد بعد از آن تعطیل شده بودند. یک بار که داشت از روی کتاب برایم می‌خواند، وقتی به کلمه‌ی «چشم‌های مادر» رسید، کتاب را بست، نگاهم کرد و گفت: «تو می‌دانی که چشم‌ فقط برای نگاه کردن نیست، برای دیده شدن هم هست؟ توی چشم‌های آدم‌ها یک چیز خاصی هست و برای همین با همه‌ی اعضای بدن فرق دارد، یک چیزی که خیلی مهم است و نشان می‌دهد هر آدمی چه شکلی است». حرفش را دوست داشتم و برای همین فردا سرکلاس وقتی به آن جمله از کتاب رسیدیم برای خانم معلم هم تعریف کردم اما او هیچ چیزی درباره‌ی این که او هم خوشش آمده نگفت. احتمالاً او هم مثل بابا فکر می‌کرد که حرف‌های عمه بی‌معنی است.

از آن روز به بعد دیگر حرف‌هایمان را به هیچکس نگفتم. وقتی عمه فوت کرد، من تا یک ماه با کسی حرف نزدم چون هیچکس نمی‌فهمید من دیگر کسی را نداشتم که گوش او باشم و باهم مثل آدم بزرگ‌ها درباره‌ی همه چیز صحبت کنیم. بعد از چند وقت یاد گرفتم همه‌ی حرف‌هایم را جمع کنم و آخر هفته‌ها به اتاقش که دیگر پر از وسیله‌های اضافه شده بود بگویم. حداقل اتاقش می‌دانست ما درباره‌ی چه چیزهای جالبی باهم حرف می‌زدیم.

خانه را که فروختیم و از آن شهر رفتیم، فقط سالی یک بار می‌توانستم با عمه حرف بزنم و کنار سنگ مزارش بنشینم و بعد از آن هم درگیر درس و دانشگاه شده بودم و دیگر خیلی وقت بود که عمه را ندیده بودم.

دیروز عصر سر کلاس نویسندگی بی‌اختیار از چشم‌هایی گفتم که کارشان دیده شدن است. دلم برای عمه تنگ شده بود و امید داشتم این بار کسی حرف‌هایمان را بفهمد. بعد از کلاس وقتی داشتم دفتر و خودکارم را توی کیفم می‌گذاشتم، یکی از پسرهایی که همیشه در گوشه آخر سمت راست کلاس می‌نشست آمد و درباره‌ی عمه و حرفش پرسید. برایش تعریف کردم و او لبخند زد و با کنجکاوی منتظر شنیدن بقیه‌ی حرف‌ها ایستاد. با هم راه رفتیم و درباره‌ی همه‌ی شکل‌هایی که از آن پنج شش نقطه‌ی روی چانه‌ی عمه پیدا کرده بودم و تمام حرف‌هایمان برایش گفتم. حالا یک نفر دیگر هم از چیزهایی که من و عمه به همدیگر می‌گفتیم، خبر داشت.

موقع خداحافظی، وقتی اسمم را پرسید و گفت چه شکلی صدایتان کنم؟ به چشم‌هایش نگاه کردم، لبخند زدم و گفتم: «اسم کوچکم رود است». لب‌هایش کش آمد و چروک‌های نداشته‌ی روی چانه‌اش صاف‌تر شد.

عصر همان روز بلیط اتوبوس گرفتم و به دیدن عمه رفتم. به قسمت مزارها که رسیدم، کمی راه رفتم تا جای همیشگی‌ام را پیدا کنم. چهارزانو کنار عمه نشستم و همه‌ی اتفاقات این چند سال را برایش تعریف کردم. حرف‌هایم که تمام شد، دستم را از توی جیب‌هایم درآوردم، مشتم را باز کردم و نقلی را که به خاطرماندن در دستم کمی چسبناک شده بود، توی گلدان کنار سنگ مزارش گذاشتم و رفتم.