1 min read

قسمتی که یه دوست رو از دست دادیم

قسمتی که یه دوست رو از دست دادیم
by Lucy Claire Dunbar

۱۷-۱۸ ساله بودم که برای اولین بار فرندز دیدم. برای اولین بار روبه‌روی ۶ تا آدمی نشستم که فصل به فصل، بهشون نزدیک‌تر شدم و اون‌ها کم‌کم شدن بخشی از زندگی من توی غم، شادی، استرس، بی‌حوصلگی و تمام حس و حال‌ها. اون موقع نمی‌دونستم قراره برای بقیه عمرم، بیشتر مثال‌هام رو از سکانس‌های این سریال بزنم و بگم عه یاد جویی افتادم یا شبیه مانیکا توی فلان قسمته و ...
بار اولی که سریال رو دیدم، از جویی و فیبی بیشتر از همه خوشم اومد، اما هر چقدر بزرگ‌تر شدم، شخصیت شماره اولم شد چندلر. انگار که برای این علاقه، باید سنم بیشتر می‌شد یا نگاهم به سریال دقیق‌تر.
دیگه شوخی‌های چندلر، رقصیدنش، عاشقی کردن‌هاش و سنگ تموم گذاشتنش توی دوستی‌ها، پررنگ شده بود. آدمی که زندگیش پر از تروما و چاله و اشک بود و می‌تونستی رد پاش رو توی بیشتر تصمیم‌های زندگیش ببینی. کسی که پشت شوخی‌های خنده‌دار و طعنه‌های مخصوص به خودش، یه آدم دیگه رو قایم کرده بود.
بعدها فهمیدم که متیو پری رو هم می‌تونم با همین جمله‌ها توصیف کنم. پسری که تموم خنده‌های دم حوض توی تیتراژ به خاطر کارهای اون بود و پشت صحنه سکانس‌ها، پر از خنده‌ها و شوخی‌هاش بود؛ ولی خودش داشت توی افسردگی و اعتیاد دست‌وپا می‌زد.
حالا دیگه متیو نیست؛ متیویی که زندگیش از چندلر تلخ‌تر تموم شد و آخرش هم کسی کنارش نبود. توی این چند روز، مثل بقیه روزهای این دو ماه، موقع ناهار خوردن فرندز دیدم و گاهی غصه خوردم و گاهی خندیدم.
اما گریه از دست دادن شخصیتی رو که ۷ ساله دوست خوشی‌ها و ناراحتی‌هام بوده، وقتی کردم که دوباره دورهمی فرندز رو دیدم. همون‌جایی که خود متیو میاد توی قابی، که آشناترین قاب سینمای منه و آشناترین و عزیزترین هم می‌مونه.
ممنونم متیو پری، ممنونم چندلر، ممنونم که دوست میلیون‌ها آدم شدی، ممنونم که از راه دور غصه‌هامون رو کم کردی.
امیدوارم الآن حالت خوب باشه.
دوست تو، فاطمه.