گنجینه خیال
توی اینستا میچرخم و عکسهای کسی را که عزیزش را از دست داده میبینم و کمی حالم بد میشود. چقدر در برابر سوگ ناتوانم. از این که چطور با جای خالی آدمها کنار بیایم.
یاد جلسه تراپی این هفته میفتم. آخر جلسه بود که گفت الآن حالت چطور است؟ خوب نبودنم را که شنید، گفت که چشمهایم را ببندم و مکانی را که برایم بسیار امن است و خوشحالم میکند ببینم. در آن لحظه جایی به ذهنم نرسید و قرار شد که خودم در ذهنم یک آرزو و مکان جدید بسازم. و من ساختم. چشمهایم را بستم و چند دقیقه به سوالاتش درباره جایی که فکر و خیالم را فرستاده بودم، جواب دادم. چشمهایم را که باز کردم، بهتر بودم.
گفت یکی از بهترین چیزهایی که ما داریم همین خیالپردازی است. اینکه هیچکس نمیتواند جلوی رویاها و فکر و خیالهایمان را بگیرد. جلسه را اینطور تمام کردیم تا کمی از فشار صحبتهای داخل جلسه کم بشود. حرفش توی ذهنم ماند و همان موقع هم حالم را خوب کرد. عباس کیارستمی هم در یکی از مصاحبههایش از رویاپردازی میگوید، از اینکه هیچ دیکتاتوری بزرگ جهانی، هیچ سیستم تفتیش عقایدی نمیتواند جلوی فکرها و رویاهای ما را بگیرد.
داخل سر من هزار جور فکر و خیالهای مختلف رژه میروند و با من زندگی میکنند. بعضیهایشان تمام میشوند و بعضیهایشان چندین سال است که از گوشه ذهنم تکان نخوردهاند. حالا قصد دارم که برای خودم یک «گنجینهی خیال» درست کنم. یک گنجینه برای وقتهای بیحوصلگی و دلخوش نبودن. میخواهم روی یک کاغذ بنویسمشان و بعد بخوانمشان و صدایم را ضبط کنم.
دفعه بعد که روزهایم رنگ تیره به خود گرفتند یا با عکسهای ناگهانی از تجربه غمانگیز دیگران یا اخبار بد حالم بد شد و نیاز به مرهم کوچکی داشتم، چشمهایم را ببندم، صدایم را برای خودم پخش کنم و به دنیای رویاها و خیالها پناه ببرم.