با آدم‌ها و برای آدم‌ها

حرف از نوشتن که می‌شود، بیشتر از هر چیزی دوست دارم داستان بنویسم. شخصیت‌های جدید و متفاوت بسازم و بعد گفتگوهایشان را کلمه به کلمه بنویسم. داستان‌ها احساس دارند. این را می‌دانم که ملیحه خانم قبل از گفتن آن جمله، چند بار پشت سر هم بغضش را قورت داده یا جلال ماهی یک بار، روز تاریخ آشنایی‌شان از گل‌فروش محله‌شان گل می‌خرد تا فقط لبخند پر از آسودگی مینویش را ببیند.

بقیه‌ی نوشته‌ها خلاصه اند؛ یا تنها از لحظه‌ا‌ی کوتاه گفته‌اند یا همه‌ی ماجرا را بدون جزئیاتی که حرف‌های زیادی برای گفتن دارند، نوشته‌اند. داستان‌ها را برای پرحرفی‌ها و نوشتن از همه‌ی فکرهایی که در ذهن شخصیت می‌گذرد دوست دارم؛ از فکر کردن به این که گوشه‌ی بشقاب گل‌سرخی‌شان پریده، از مهمونی دوستانه‌ی فردا یا این که فردا سر کار چگونه بگوید که می‌خواهد استعفا بدهد.

دلم می‌خواهد مجموع حرف‌ها و تصویرهای ذهنم بشود داستان‌های مختلف. دلم می‌خواهد می‌توانستم با همین کلمه‌ها با همه‌ی دنیا حرف بزنم. موجود خیالی و رویایی خلق کنم تا دوست جدید بچه‌ها شود و زندگی‌شان را جادویی‌تر کند یا بشوم همان رفیق پا به سن گذاشته‌ی آدم بزرگ‌ها که عصرها به صرف یک چای و ساعت‌ها صحبت، مهمان خانه‌اش هستند.

زندگی چیز شگفت‌انگیزی ست و دلم می‌خواهد سال‌های سال درباره‌اش بنویسم؛ با آدم‌ها و برای آدم‌ها.