چشمهایت
عزیز قلب من سلام؛
فکر میکنم این سومین نوشتهای است که به نام تو، اینجا میگذارم. امشب از کسی پرسیدم که چه چیزهایی را در همسرش دوست دارد؟ و بعد به تو و کارهایت فکر کردم، به ویژگیهایی که تو داری.
میتوانم تا روز قیامت برایت بنویسم که خطهای ریز دور چشمانت وقتی که میخندی، عاشقترم میکند و از نوشتن و گفتنش خسته نشوم چراکه هربار با تازگی به چشمهای خندانت نگاه میکنم. حالا که حرف از چشمهای توست، بگذار بگویم که تو صاحب یکی از مهربانترین نگاهها هستی. خودت این را میدانستی؟ آدمهای زیادی را در زندگیام نمیشناسم که دوست داشتن و محبت را بتوان از نگاهشان فهمید.
همیشه به آخرهای اسفند که میرسیم، قلم و کاغذ را برمیدارم تا بفهمم آن سال چقدر خوب بوده است. امسال به یک نتیجه رسیدم که هنوز به خودت نگفتهام. به این که مهم نیست چه کارها و اتفاقاتی در روزهایم بیفتد، به خاطر حضور تو، آن سال برایم خوب و دوستداشتنی است. شاید از عملکرد خودم راضی نباشم اما هرگز نمیتوانم بگویم سال بدی را گذراندم. حضور تو نور و روشنی روزهاست و چطور میشود که با وجود تو، سالی را بد بگذرانم؟
تو، حرف زدنت، با عشق در بین قفسههای کتاب گشتنت، مهربانیات نه فقط با من که با همه آدمها، نگاهت به جزئیات خاص دور و برت، حمایتهای مستقیم و غیرمستقیمی که از من و دیگران میکنی، یکدفعهای ضعف کردنت برای آدم و همه ویژگیهایت، برای این که تا آخر عمر دوستت داشته باشم کافی است. تو برای من بهترین و مناسبترین آدم روی زمین هستی. بگو چگونه میشود که هر روز بیشتر از قبل عاشقت نشوم وقتی که هم خودت را و هم عشقت را بیاندازه دوست میدارم.