فکرش را هم نمی‌کردم اما برای نوشتن هم شور و اشتیاق گذشته را ندارم، هرچند که از بین تمام پیشنهادات ذهنم برای گذراندن ادامه‌ی شب، باز هم نوشتن برنده شد و همین هم نور است برای کسی که حس می‌کند از خودش فاصله گرفته است.

دلم می‌خواهد می‌توانستم روزهایم را بدون این که رنگ روزمرگی بگیرند، برنامه‌ریزی کنم  و تمام کارهای موردعلاقه‌ام را در آن جا بدهم؛ کارهایی که در این روزها حوصله‌ی انجام دادن آن‌ها را هم ندارم.

پاراگراف قبلی را که می‌نوشتم، به خودم گقتم چقدر غمگین! ولی مگر می‌شود آدمی‌زاد، آدمی‌زاد باشد و غمگین نشود؟ برنامه جدیدی برای مدیریت روزهای قاعدگی نصب کرده‌ام و در قسمت ثبت احوال روزانه‌ام، برای هر روز آن دوره گزینه‌ی غمگین و خسته را انتخاب کردم. حالا  حس می‌کنم بقیه روزها هم قرار است به هین منوال بگذرد و این که نمی‌دانم کی این احساس‌ها و نشخوارها تنهایم می‌گذارند، مرا می‌ترساند.

دلم می‌خواهد روی ماسه‌ها و روبه‌روی دریا بنشینم و دغدغه‌ی هیچ چیزی را نداشته باشم. دوست دارم که از چیزی نترسم، که روبه‌روی آینه بایستم و مثل مستند "یافتن جو" تمام خودم را در آغوش بگیرم و بعد رهاتر تمام این بیست و یک سال و اندی زندگی کنم.

کنار پنجره ماشین نشسته‌ام، ابراهیم منصفی گوش می‌کنم و به این فکر می‌کنم سفر دلتنگی می‌آورد.

سعی کرده‌ام آغوشت را نگه دارم و برای همین هم این دو روز قبل از سفر شاید بیشتر از هر وقتی سرم را روی شانه‌هایت گذاشتم. با این وجود، درخت‌ها و جاده‌های سرسبز را که می‌بینم دلم می‌خواهد کنارم بودی و من گاهی نگاه از جاده می‌گرفتم و به تو نگاه می‌کردم. گفته بودم که دوست داشتنت برایم عزیز و خودت آرامش این روزهای پرتلاطم دنیایی. به خاطر همین است که با دیدن طبیعت سبز و زیبایی‌اش تو اولین چیزی هستی که ذهن و قلبم به یاد می‌آورند.

عزیز مهربانم؛

دلم بیشتر از هروقتی با تو و همراه توست و برای همین برایت می‌نویسم که با وجود فاصله‌ی چند کیلومتری، کنارت هستم. قلبم آن‌جا و منتظر توست تا از اتاق سمت چپ بیرون بیایی، به سمتت بیایم و با نگرانی و نهایت دوست داشتن در آغوشت بگیرم.

این جمله‌های صمیمانه را همراه عاشقانه‌ترین نگاه‌ها، آغوش‌ها و بوسه‌هایم برایت می‌فرستم؛ برای تو که خوب‌ترینی.

فیلم شب‌های روشن اثر فرزاد موتمن

شب‌های روشن برایم روشن و پرنور بود و بوی چای دم کشیده‌ی موقع گفتگو یا بوی عود وقت خواندن شعر می‌داد. سکانس‌های فیلم پر از کتاب، شعر، گفتگوهای معنادار و تجربه‌های ناشناخته بود.

شب‌های روشن ساخته فرزاد موتمن برداشت آزادی از کتاب داستایوفسکی با همین نام است. برای همه‌ی فیلم‌هایی که از روی کتاب ساخته شده‌اند، پیشنهادم خواندن کتاب و بعد از آن دیدن فیلم است اما شب‌های روشن را جوری دیگر و با اصرار بیشتری می‌گویم که ابتدا کتاب را بخوانید! باید اول کتاب را خوانده باشید تا غرق در شخصیت‌های آن شوید که بتوانید از همان ابتدای فیلم با لذت و دلواپسی چندین برابری، داستان زندگی شخصیت‌هایش را دنبال کنید یا از دیدن جلد کتاب شب‌های روشن در فیلم، به وجد بیایید.

فیلمنامه برداشت آزاد از کتاب است و نه اقتباس کامل و این موضوع باعث می‌شود با اشتیاق دوباره فیلم را هم تماشا کنید و همراه با شخصیت‌های فیلم قدم بزنید؛ شخصیت‌هایی که به لطف سعید عقیقی (فیلمنامه‌نویس) به زیبایی بومی‌سازی شده‌اند و مطابق سلیقه و فرهنگ ایرانی‌ها درآمده‌اند و این موضوع نه تنها به فیلم آسیبی نرسانده که شاید آن را برای ما تماشایی‌تر هم کرده است.

فیلم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنم؟ به همه‌ی آن‌هایی که کتاب شب‌های روشن را دوست داشتند و از فیلم‌هایی که با کتاب و ادبیات گره خورده‌اند، لذت می‌برند.

دوست دارم بنویسم و هیچ بهانه‌ای برای آن ندارم. حتی همین الآن به فکرم رسید که صفحه را ببندم و بروم. این روزها بیشتر وقتم را در خانه‌ام، بیشتر روزها را. ساعت خوابم به هم ریخته وحس می‌کنم وضعیت جسمانی‌ام هم کمی از خوب بودن فاصله گرفته است. می‌دانم به خاطر همین خواب نامناسب است و باز هم شب‌ها با وجود خستگی، خوابیدن را دوست ندارم. شاهدش هم همین کلماتی ست که ساعت سه بامداد تایپ می‌شوند.

نیاز به روز استراحت دارم، روزی که از قبل رویش اسم استراحت را بگذارم و تمامش را با کارهای موردعلاقه‌ام پر کنم. روز موردعلاقه‌ی تنهایی، برای من معنی آبمیوه طبیعی و ماسک صورت، کتاب و فیلم، نوشتن و خوراکی‌های خوشمزه می‌دهد. اگر آدم‌های محبوبم را هم ببینم، قلبم خوشحال‌تر می‌تپد.

چیزی مانع رسیدن به این روز می‌شود و آن حجم زیاد کارهای انجام نداده‌ی توی ذهنم است. اصلا برای همین روزی را می‌خواهم که ذهنم خالی از چیزهای اضافه باشد. حالا که خوب فکر می‌کنم دلم همه‌ی چیزهای کوچیکی که برایم نماد رهایی و احساس خوب اند را می‌خواهد؛ دراز کشیدن روی چمن‌ و آرامش موقع بستن چشم‌هایم، راه رفتن با پاهای برهنه روی چمن‌ و زمین سرد، هدیه‌های بی‌مناسبت، آهنگ‌های به موقع و درست، آغوش، خواندن جمله‌هایی از کتاب که دوست دارم زیرشان را خط بکشم و خیلی چیزهای دیگر.

احتمالا باید یک لیست بنویسم و بگذارم گوشه‌ی کشوی میز تحریرم و یک روز در هفته به سراغش بروم و برای خودم روز استراحت آماده کنم، با وجود تمام کارهای نکرده.

پ.ن: نوشته‌ام واقعا پراکنده است ولی ثبتش می‌کنم. مگر غیر این است که حتی بعضی از روزهای زندگی هم نظمی ندارند؟

اگر کسی بپرسد، از بین تمام کتاب‌ها چه چیزی را بیشتر دوست داری، احتمالا بدون معطلی می‌گویم ادبیات کودک و نوجوان.

چند شب پیش کتاب (تو تنها نیستی) را می‌خواندم؛ رمان نوجوانی که درباره‌ی شش دختر و پسر 11-12 ساله بود  که به خواست معلمشان باید هر هفته چند ساعت  در کلاسی جمع می‌شدند و باهم حرف می‌زدند. نام کلاسشان را گذاشتند: آرتت! به معنی کلاسی برای حرف زدن. (ARTT: a room to talk)

موقع خواندن، به این فکر کردم که چرا این دسته از ادبیات را دوست دارم و قبل از تمام شدن کتاب، جوابم را  گرفته بودم. فکر می‌کنم آن‌ها را برای دوری ودر عین حال نزدیکی به زندگی روزمره‌‌مان دوست دارم. کتاب‌های بزرگسال درباره‌ی اتفاقات زندگی آدم‌هاست، آدم‌هایی که به یک شخصیت تقریبا ثابتی رسیده‌اند و حالا می‌خواهند با چیزهایی که از گذشته با خودشان آورده‌اند، زندگی را پیش ببرند. این به نظرم مهم‌ترین تفاوت کتاب بزرگسال با کودک و نوجوان است.

شخصیت‌های کودک و نوجوان هنوز دنبال چرایی اند و خوب زندگی کردن. عشق و محبتشان واقعی‌تر و کم‌توقع‌تر است. هنوز دنبال تغییر هستند اما نه در آدم‌های دیگر، که در خودشان و بعد در جهان. داستان بیشتر از آن که بر روی اتفاقات متمرکز باشد، بر خود شخصیت‌ها  نور انداخته تا آن‌ها را ببینیم، نوع نگاهشان به زندگی، احساساتشان و گاهی چگونه عوض شدن افکار و عقایدشان.

موضوع این نیست که من عقاید محکم شده را دوست ندارم، مسئله این است که موقع خواندن جملات کتاب می‌بینی تغییر شخصیت کم سن و سال دقیقا همان تغییری است که تو در زندگی‌ات نیاز داری و چقدر بدیهی و ساده باید آن را یاد می‌گرفتی و این جا همان جایی ست که دنیا یک کارت  (برای شروع  دیر نیست) برایت رو می‌کند  و بعد تو می‌مانی و روزهای پیش رویت. این که آیا از کارت طلایی‌ات استفاده می‌کنی یا زندگی را ادامه می‌دهی با همان کارهای روزمره قبلی و مشکلاتی که می‌دانی حل کردن بعضی‌هاشان خیلی ساده و آسان است و فقط باید روح کودکی و نوجوانی‌ات را بیدار کنی. همین.